🌹بر اثر اصابت ترک به دستش از منطقه بازگشت درد طاقت فرسا داشت و با همه‌ی صبوری‌اش گاهی ناخواسته ناله می کرد بالاخره بر اثر شدت جراحات دستش فلج شد. مهدی با همه‌ی توان سعی می کرد مادرش پی به قصیه نبرد و رنجی بر رنج هایش افزوده نشود 🌹زوری باهم به دیدن مادرش رفتیم به محض اینکه چشمش به مهدی افتاد شتابزده جلو دوید و گفت: دست‌تو ببینم 🌹 او که از این درخواست غیرمنتظره‌ی مادرش جا خورده بود دستش را جلو آورد و ناگهان چشمانش از حيرت گرد شد. چرا که دستی را که در آن لحظه با اراده‌ی خود جلو آورده بود قبل از آن حرکتی نداشت و مثل چوب خشک در کنار بدنش رها بود 🌹مادر اشک‌ریزان گفت: امروز در سجاده‌ام منتظر وقت نماز بودم لحظه‌ی خوابم برد در خواب امام رضا علیه السلام را دیدم که خبر از معلولیت دستت داده و به دنبال آن بشارت دادند که نظر ولایتی بدست تو داشته و شفا عنایت کرده اند "شهید مهدی میرزایی" ✍ راوی: همسر شهید 📝 🇮🇷