به خدایی که خودم می‌دانم! نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهر نه خدایی که برایم ز غضب ساخته‌اند! به خدایی که خودم می‌دانم! به خدایی که دلش پروانه‌ ست … و به مرغان مهاجر هر سال راه را می‌گوید ! و به باران گفته ست باغ‌ها تشنه شدند …! و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست! که مبادا که ترک بردارد …! به خدایی که خودم می‌دانم چه خدایی … جانم …! “سهراب سپهری