من حتی در تشییع حاج قاسم هم خودم را به آب و آتش نزدم که به نماز برسم. تنها حضور برایم مهم بود. آن هم نه تهران. بُهت زده نبودم. بغض خفهام میکرد اما گریههایم برای طلب عفو نبود. پرده اشک، چشمانم را تار کرده بود و حال میزانی نداشتم ولی به هر حال در اعماق وجودم حسی آمیخته از غرور و افتخار موج میزد.
اما میدانی این بار همه چیز فرق میکرد. من آمده بودم برای عذرخواهی. از وقتی به زور سلام و صلوات و بعد از چند ساعت پیادهروی خود را به دانشگاه رساندم؛ در میان موج جمیعت پرتاب شدم تا وسط صفوف نماز؛ سعی کردم به سفارش آقا تکبیرها را تکرار کنم و تا آن لحظهای که ماشین بزرگ پیکرت را از دانشگاه بیرون آورد
و افتاد در خیابان انقلاب که تا چشم کار میکرد پر بود و تمامی نداشت دقیقا در تک تک لحظات دوست داشتم فریاد بزنم که پشیمانم. آمده بودم تا از تو بخواهم همه چیز را بگذاری پای نادانی و سبکسری جوانیما. اینکه بگویم آنقدر پشت تو در نیامدیم که هر کس به خود اجازه داد زخم زبانی به تو بزند و استهزاء کند.
پای کارَت نبودیم چون شب و روزهای یکی شدهات، آوارگی مدامت و تن خستهات را کسی ندید و اوصافش را نشنید. برایت کم گذاشتیم چون به خودشان اجازه دادند تو را با هر کسی مقایسه کنند و با گستاخی بگویند اولین رئیس جمهور تک دورهای است. ما را ببخش آقای رئیس جمهور. ما به تو بدهکاریم. حسابمان را چگونه صاف کنیم؟
نمیشود باز هم همانقدر ساده و بی تکلف بخندی و برایمان حرف بزنی؟ دلتنگت میشویم.
بیشتر از قبل.
زود برگرد پیشمان.
چشم به راه میمانیم.
|مظلوم مثل بهشتی|
-بینام-
"Perdu SeyedAli"