دل‌نوشته‌ای برای "رئیسی عزیز"... با دل ما چه کردی سید چگونه آتشش زدی که آرام نمی‌گیرد مگر با تو چه نسبتی داشته که پس از سه روز هنوز بی‌قراری می‌کند هنوز باور نمی‌کند راز آشفته حالی‌اش چیست راز گریه‌های گاه و بیگاهش چیست شاید کارنابلدی تو این‌چنین آشفته‌اش کرده! آری؛ تو کارنابلد دنیای سیاست بودی سیاستِ این زمانه‌ی نیرنگ و دغل را چه به اخلاق؟ چه به انصاف؟ چه به یک‌رنگی و صداقت؟ چه به دلسوزی و عشق به مردم؟ چه به دوندگی شبانه‌روزی؟ چه به سلامت و پاک‌دستی؟ چه به ندای خالصانه‌ی وحدت؟ چه به تهجد و توسل و شب زنده‌داری؟ چه به سکوت و صبر و سکوت بر ناجوانمردی‌ها و بی‌انصافی‌ها و توهین‌ها و عقده‌گشایی‌ها زود رفتی سید، خیلی زود با تو کارها داشتم، برنامه‌ها داشتم راستی ببین چگونه اسرائیل و دنباله‌هایش، هم‌نوا با منافقین و تروریست‌ها و فواحش، برای شهادتت جشن بپا کرده‌اند؛ بی‌بته‌های عالَم، جمعشان جمع است! ابله‌ها در ماجرای سردار دل‌ها هم پای می‌کوبیدند و متوهمانه خیال می‌کردند ایران سرفراز را زمین‌گیر کرده‌اند! بیچاره‌ها نمی‌فهمند که خون سلیمانی‌ها و زاهدی‌ها و رئیسی‌ها، ضامن است؛ ضامن رویش‌های بی‌شمار در نهال پرثمر ایران قوی؛ طلیعه‌ی ورود جبهه‌ی قدرتمند مقاومت و احرار عالَم به تمدن نوین اسلامی. سایه‌ی آقایمان مستدام باد؛ سر خُم می سلامت شکند اگر سبویی خداحافظ "رئیسی عزیز" شهادت مبارکت باشد دیدار به روز ظهور مولایمان، به روز رجعت؛ مظلومِ خستگی‌ناپذیر...