روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود، خیلی خاکی و تو دار... همش خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه... اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش "شهید میثم نجفی"