علی اکبر از پدر، اذن خواست که به جنگ رود. پدر اذن داد.آنگاه با ناامیدی به او نگریست و چشم به زیر انداخت وگریست. مره‌بن‌منقذ ناگهان نیزه‌ ای بر پشت او فرو برد و تیری به گلوی او اصابت کرد. دست در گردن اسب انداخت و اسب او را سوی دشمن برد و آن مردم بر او ریختندو با شمشیر پاره پاره کردند. فقط اونجای روضه که امام حسین ع خودش را به فرزند دلبندش رساند و صورت به صورتش گذاشت و بلند بلند اشک می ریخت 😭طوری که لشکر یزید به گریه افتادند و اگر چشم امام حسین ع به خواهرش زینب ع که سراسیمه خودش را به او رساند نمیفتاد هر آینه همونجا جان می داد. لا یوم کیومک ابا عبدالله ▫️نفس المهموم التماس دعا