صاحب گاوها متعجب میگوید: «مش عبدالحسین! گاوها که از بین رفتهاند»مش عبدالحسین میگوید:
گاوها از همون دیروز که بهت گفتم بذارشون برام، دیگه مال من بودن. حالا اگه تو این فاصله این گاوها، گوساله به دنیا میآوردن، خب گوساله مال من بود دیگه. حالام که مردن، مال من بودن». پول گاوها را تمام و کمال میدهد و صاحب گاوها هرچه اصرار میکند که حداقل نصف پول را بگیرد، فایدهای ندارد و نگاه او که هنوز نتوانسته است آنچه را میبیند باورکند،. مش عبدالحسین را بدرقه میکند.