دو ماهی بود که برای مأموریت اومده بود به «حما». میخواست بره دمشق و مأموریتش رو تمدید کنه✔️. بعد از دمشق هم میرفت به حلب. دم خداحافظی بهش گفتم محرابی👀! مأموریتت که تموم شد و خواستی بری دمشق، روبروی مسجد اموی یه بازار هست به اسم حمیدیه. گفت خب⁉️ گفتم اونجا میشه یه زحمتی بکشی و از سوغاتیای سوریه بگیری و هر وقت خواستی بیای، برام بیاری☺️ یه لحظه ساکت شد. بعد یهو با صدای بلند گفت بازار شام و میگی😤؟! من از بازاری که بیبی زینب (س) رو توش چرخونده باشن💔... هیچی نمیگیریم؛ هرگز!☝️
شهید حسین محرابی🌱
🌹یازهرا مدد...