😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین🌹 ⚫️ چرا قبر مطهر حضرت زهرا (علیها السلام) مخفی است؟؟؟ ✴️ پاسخ: حضرت زهرا (سلام الله علیها) شبانه دفن شد، وقتی مردم متوجه شدند به قبرستان بقیع رفتند تا قبر حضرت را زیارت کنند، ناگهان دیدند صورت چهل قبر توسط امیرمومنان علی (علیه السلام) ساخته شده تا قبر اصلی مشخص نباشد. (برای مردم مدینه این سوال پیش آمد که چرا علی (علیه السلام) چنین کرده؟ دقایقی نگذشت که معما حل شد) .... عمر دستور داد تا عده ای از زنان مدینه بیایند و تمام این قبرها را بشکافند و بدن مطهر حضرت زهرا (علیها السلام) را پیدا کرده و خارج کنند تا بر آن نماز خوانده و دوباره دفن کنند. خبر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید، حضرت غضب‌آلود از خانه بیرون آمد و خود را به بقیع رساند (در حالی که چشم‌هایش از شدت خشم سرخ شده و رگ‌های گردنش برآمده بود و لباس زردی را بر تن داشت که در حوادث سخت و جنگ‌ها می‌پوشید). عمر خطاب به امیرالمومنین (علیه السلام) گفت: «... مَا لَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ اللَّهِ لَنَنْبُشَنَّ قَبْرَهَا وَ لَنُصَلِّيَنَّ عَلَيْهَا». یعنی: اي ابوالحسن! چه شد تو را؟ به خدا سوگند ما قبر فاطمه را نبش كرده و بدنش را بيرون مي‌آوريم و بر وي نماز مي‌گزاريم. عکس العمل امیرمومنان (علیه السلام) در مقابل جسارت عمر چنین بود که: «فَضَرَبَ عَلِيٌّ بِيَدِهِ إِلَى جَوَامِعِ ثَوْبِهِ فَهَزَّهُ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ وَ قَالَ لَهُ يَا ابْنَ السَّوْدَاءِ ...». اميرمؤمنان (علیه‌السلام) با دستان خويش پيراهن عمر را گرفت و وی را چرخاند و بر زمين كوبيد و به وي فرمود: ای (عمر)! از حق خودم (يعني خلافت اسلامي) به خاطر اين كه با اختلاف ما مردم از دين مرتد نشوند، درگذشتم. اما هيچ‌گاه نسبت به قبر فاطمه (سلام الله علیها) در نخواهم گذشت، سوگند به كسي كه جانم در دست او است، اگر تو و همراهانت چيزی از اين قبرها را جا به جا كنيد، زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد! اگر مي‌خواهي، آزمايش كن اي عمر! در اين هنگام ابوبكر (خليفه وقت) از راه رسيد و عاجزانه از اميرمؤمنان علیه‌السلام درخواست کرد تا دست از عمر بردارد، قسم یاد کرد که او را رها كن و مطمئن باش هيچ يك از ما، كاري كه تو را برنجاند انجام نخواهيم داد.( ۱ ) 📚 منابع : ................... ۱ - دلائل الإمامة (طبری امامی، متوفی قرن پنجم) (ط - الحديثة)، صفحه ۱۳۶ و بحار الانوار: جلد ۴۳ ، ص ۱۷۱ و ۱۷۲ ناسخ التواریخ: جلد ۱ / ۲۳۵ .