به آخرین قسمت از زندگی سعید وکیلی میپردازم که اگر سراسر زندگیاش هم درسی نباشد همان اواخر دنیایی از ایثار و گذشت، مروت، و مردانگی، استقامت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوهگر ساخت.
در سال 58 که حضور در کردستان، ایمانی قوی ودلی چون شیر را میطلبید، سعید در 2 نوبت عازم آن منطقه شد.در اردیبهشت سال 59 ودرجریان عملیات آزادسازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شدو توسط کومله به اسارت گرفته شد...
او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت باقلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس خداوند دعایش را اجابت نمود.
سعیدرا به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتندداخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت.
اما این گرگان که حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتنددیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادندومقداری راهم خودشان خوردند
شادی روحش
#صلوات