📅سالگرد ازدواجمان بود....
❗️فکر نمی کردم که یادش باشد . داشت توی زیر زمین خانه کار می کرد.
مغرب شد. با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون
و با دسته گل و شیرینی برگشت.
گفتم: "تو این طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟"
گفت:"آره مگه چه اشکالی داره؟
سالگرد ازدواجمونه؛ نباید شیرینی و گل می گرفتم؟!"
🔺گفتم:" وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می شکست ،
حاضر نبودی بری بیرون!"
گفت:" آره ، اما اگه می خواستم لباس عوض کنم ،
شیرینی فروشی تعطیل می شد."
📌راوی : همسر
#شهید_سید_محمد_مرتضی_نژاد
خاطرات شهدا را در کانال عشاق الشهدا دنبال کنید