حضرت اقا
📚تیکه کتاب
دستگیری من در اوایل ماه شعبان بود. روزها گذشت و ماه مبارک رمضان نزدیک شد.من شنیدم که رئیس بازجوها در راهرو رفتوآمد میکند.وقتی صدای گامهایش به سلولم نزدیک شد،صدایش زدم
من میدانستم که او مرا آزاد نمیکند،اما من خواستهی بزرگی از او طلب کردم تا خواستهی کوچک را بپذیرد.
فورا به او گفتم:بسیار خب؛اجازه بده من یک قرآن داشته باشم.
گفت:اشکالی ندارد.
اجازه داد یک قرآن از منزل برایم آوردند. خواندن قرآن در تاریکی شدید ناممکن بود.به نگهبان گفتم: میخواهم قرآن بخوانم؛در را برایم کمی باز کنید.رفت اجازه گرفت.اجازه دادند که در به اندازهی ده سانتیمتر باز گذاشته شود و همین برای خواندن کافی بود.لذا در این ماه خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم.
سیدعلیخامنهای
🌱برشی ازکتاب:خوندلیکهلعلشد.
سلامتی مقام معظم رهبری صلوات🌹