قسمتی ازخاطرات شهید تورجی از عملیات والفجر2 : ⬇⬇
(..وقتی رسیدیم بالای تپه دیدم نیروها)همه پشت سيم خاردارها ايستادند. گفتم: چرا معطلید؟ گفتند: سیم خاردار است، رد نميشويم. گفتم: رد شوید، بروید. ديدم يكي از بچهها- خدا رحمتش کند،آقاي رهنما نامي بود- خودش را روي سيم خاردارها انداخت!! و گفت: از پشت من برويد. همین که خودش را انداخت روی سیم خاردارها، سیمها مقداری خوابید [روي زمين]. من پايم را روي آن گذاشتم وگفتم: بلند شو! و بقيه را از روي اين خوابیدگی ردشان كرديم و رفتیم.
در کانال عشاق الشهدا با خاطرات شهدا عشقبازی کنید