#اینگونه_بود ...
کوتاه نوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره:
✅ صورتش پر از خاک بود.
خیلی از بچهها شهید شده بودند.
امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد.
همه، حواسشان به او بود.
فرماندۀ لشکر بود.
رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
✅ هنوز خوابم نبرده بود.
به عقربههای ساعت خیره شده بودم.
تلفن زنگ زد.
این وقت شب؟!
گوشی را برداشتم.
✅ صیاد شیرازی بود.
میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!»
اول با امام رحمتاللهعلیه تماس گرفته بود.
ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
✅ با حیرت به میدان نبرد خیره شده بود،
باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
📚این بهشت، آن بهشت ص٣۴و٣۵
#اینگونه_بود ...
کوتاه نوشتهای از سیره و سبک زندگانی آیتالله بهجت قدسسره:
✅ صورتش پر از خاک بود.
خیلی از بچهها شهید شده بودند.
امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد.
همه، حواسشان به او بود.
فرماندۀ لشکر بود.
رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
✅ هنوز خوابم نبرده بود.
به عقربههای ساعت خیره شده بودم.
تلفن زنگ زد.
این وقت شب؟!
گوشی را برداشتم.
✅ صیاد شیرازی بود.
میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!»
اول با امام رحمتاللهعلیه تماس گرفته بود.
ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
✅ با حیرت به میدان نبرد خیره شده بود،
باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
📚این بهشت، آن بهشت ص٣۴و٣۵