یکی از افسران عراقی گفته بود: آن قدر ابوترابی را شکنجه میدم تا از پا در بیاد تا یک سال حاج آقا را شکنجه میکرد و هربار سخت تر و وحشیانه تر از قبل. بعد از یک سال، ۲ روز خبری ازش نبود حاج آقا پرسید این دوست ما کجاست که دیگه سراغ ما نمیاد؟! گفتن: خواهرش فوت کرده.
حاج آقا ناراحت شد و از بچه ها خواست
براش قرآن بخونن بچه ها مشغول خواندن قرآن بودن که احمد شکنجه گر وارد آسایشگاه شد تا طبق معمول حاج آقا را برای شکنجه ببرد تا دید همه درحال خواندن قرآن هستن با عصبانیت از نگهبان پرسید چرا اجازه دادین قرآن بخونن؟!
نگهبان گفت قربان برای خواهر مرحوم شما قرآن می خونن! احمد شکنجه گر با شنیدن این حرف خیلی
منقلب شد و از اون به بعد از مریدان حاج آقا شد
(به روایت آزاده سرافراز مختار صفی )
به روح پاکش صلوات
"ir.رستمپور"