📗کتاب قرار بی قرار
#قسمتدوم
دلتنگی💔
آقا محمد دستان یخ کردهام را گرفت و گفت :بی بی اینقدر فکرت رو با این چیزا مشغول نکن، براش آیت الکرسی بخوان.
مدام آیت الکرسی میخواندم، اما مگر دلم قرار گرفت. پشت چشمان بستهام تصورش کردم و آرام در آغوش کشیدمش چقدر دلم برای بوییدن و بوسیدنش تنگ شده بود ،حتی در خیالم تصور کردم لاغرتر از همیشه شده بود. این بار چقدر رفتنش طول کشید! نمیدانم چرا حواسش به دلتنگی ما نبود .صفحه گوشیم را روشن کردم و میان عکسهایش چشمم به عکسی افتاد که همین چند روز پیش برایم فرستاده بود. سوار هلیکوپتر شده بود و آماده پرواز
برایش پیام فرستادم: عزیزم داری خلبانی یاد میگیری ؟جواب اومد اگه عمری باشه بله. پیام دادم :آفرین من یه سرباز همه چیز تموم میخوام . دلم نمیخواد لاف زده باشم .
شکلک خنده فرستاد و گفت: و زیرش نوشت خلبانی که سهله برای بی بی اگه لازم باشه فضا هم میرم...
@sadrzadeh1