🏴🖤🏴🖤🏴🖤 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 روز تاسوعاے ۱۳۹۴ آن روز با تمام روزها فرق میڪرد. نماز صبحم ڪہ تمام شـد، بُغض و نگرانی اَمانم را برید.🥺 پـدر مصطفی وارد اتاق شد، با دلشوره گفتم: (میترسم! امـروز تاسوعا است! روز نذر مـا !) 😔😔 آقا محمد گفت: ( بی بی! خودت رو اذیت نڪن، توڪلت بہ خـدا باشہ.) مـدام بہ تلفـن همـراه خودم نگاه میڪردم📱 از صبح بیقرار مصطفی بودم😔 اَشڪ هایم تمام صورتم را پُـر ڪرده بود. 😭 ⏰بہ ساعت نگاه ڪردم ۱۱ و ربع بود. انگار یڪی دست ڪرده میان قفسہ سینـہ مـن و داشت قلبم را از جا می ڪَنـد. از حضرت عباس علیہ السلام میخواستم خودش آرامم ڪُند.🙏🏻😔 دلم طاقت نیاوُرد. خودم بہ برادرم زنگ زدم وجویاے خـبـر شدم، نفس عمیقی ڪشید و سڪوت ڪرد، سپس بہ سختی گفت: ( خـبر خوبی بہ مـن نداده اند ان شاءاݪݪہ ڪہ دروغ است!) 😔😔 تلفن را قطع ڪردم. ساعت ۱۱ و نیم شب بود ڪہ در صفحـہ یادواره شُهَدا خبر شهادت یڪی از فرماندهان فاطمیون را اعلام ڪردند. @shahid__mostafa_sadrzadeh1 😔خبر از آمدن پیڪر مصطفی نبود. 🖤 حضرت عباس علیہ السلام را قسم دادم ڪہ پیڪر بچـہ ام برسد. 🙏🏻🥺 دیگـر طاقت آن را نداشتم ڪہ جنازه و قبر نداشتـہ باشد. 😔 با مصطفی طی ڪردم کہ نخواهـد جنازه اش بماند! بالاخـره بعد از پنج روز مصطفی را آوردند... @shahid__mostafa_sadrzadeh1 @rafiq_shahidam96 🗓️ 1400/6/5 🏴🖤🏴🖤🏴🖤 https://www.instagram.com/p/CTE6GWHjUCC/?utm_medium=share_sheet