دو خط درد و دل: روزهای سختی را می گذرانیم، روزهایی که امید بسیاری از مردمان کشورم زخمی شده است. امیدی که برخی به اسم تدبیر آلوده اش کرده اند. زخم درد دارد مخصوصا اگر به استخوان هم رسیده باشد. نمی دانم تا چه حد تلاشم، نوشته ام، حرکتم در جلوگیری از عفونت این زخم تاثیر دارد اما این را خوب می دانم که برای درمان زخمی که در دل و امید مردمان ایران ایجاد شده فرصت کمی باقیست. خدایا آرزویم این است بتوانم کمکی کنم، کمک کنم که امید پدری برای رساندن لقمه نانی به دهان کودکانش بیشتر از این به باد نرود، تلاش جوانی برای رسیدن به نیمه گمشده اش بی ثمر نشود و مادری به خاطر بی پولی درد بیماری را تحمل نکند. این روزها بسیاری از اینکه من و مردمان کشورم رنج می بریم، لذت می برند و خوشحال اند، قهقهه می زنند که در نا امید کردن انسان های یک کشور تقریبا موفق شده اند. امروز همان ها که خود را پشت نقاب دلسوزی پنهان کرده اند، منتظر نشسته اند تا تیر خلاص را بر پیکر زخم خورده این ممکلت بزنند. پس تلاش می کنند و همه نیروی خویش را به کار می گیرند که آخرین نفس های این مردمان را بشمارند. اما من یک ایرانی ام ودر لحظات سخت و مهم کارهای بزرگی می کنم و هرگز نمی گذارم شادی این دشمنان دوست نما به نتیجه برسد و با انجام یک وظیفه به ظاهر کوچک اما در واقعیت بزرگ و تاثیر گذار قهقهه را در گلوی گرگ های آماده ی دریدن خشک می کنم. روزی وظیفه هموطنانم این بود که اسلحه دست گیرند و به مقابله برخیزند، ایشان وظیفه خویش را به خوبی انجام دادند و کار را به امثال من سپردند. اما امروز صحنه مبارزه جای خود را به صحنه انتخابات داده است و اسلحه به قلم تبدیل شده و من باید با یک تصمیم آگاهانه و انتخاب درست، انگشت خود را در قلب کسانی فرو کنم که رنج دیگران زیبایی سفره هایشان است و دردِ دیگران شادشان می کند.( ح . ص)