آرزوے شما چیه؟ در سنگر حرف از آرزو بود مے گفتیم و مے خندیدیم و قرارشد هرکس از آرزوهایش را بگوید. همسنگرهایم ۱۷،۱۸،۱۹ ساله بودند از آنها خواستم آرزوهایشان را بگویند:من که به دنیا وصل بودم آرزویم خانه و ماشین بوداما در بین آن سه بسیجے: اولے گفت :«من آرزو دارم شهید شوم»که یکباره حال مجلس عوض شد. دومے گفت:«آرزو دارم شهید شوم وجسدے از من باقے نماند تا کسے در تشییع جنازه ام به زحمت نیفتد» وسومے گفت:«آرزو دارم که هیچ آرزویے نداشته باشم» این ماجرا گذشت در عملیات بعدے اولے شهید شد به قدرے زیبا شهید شد که مے خواست بگویید شهید شدن یعنے چه؟ نفر دوم بگونه اے شهید شد که هیچ اثری از او باقے نماند واز نفر سوم هیچ خبرے نشد که برایش چه اتفاقے افتادمعلوم نیست شهید شده یا جانباز یا…..؟ یکے از دوستان ماجرا را براے حضرت آیت الله بهاء الدینے تعریف کرد ایشان چنان گریستند که قطرات اشک از محاسنش مے چکید، مے گفت: آرزوهاے این سه رزمنده خواسته هایے بوده که طلبه ها و علماء باید سالها در کلاس معرفت و عرفان حاضر شوند تا به این آرزوها برسند. از خاطرات 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷