امشب رفته بودم یه حاجی که از سفر حج برگشته بود را ببینم.
توی تالار مهمونی گرفته بود.
نشسته بودیم که یه حاج آقای جوان وارد مجلس شد و از دور یه دستی برای من تکون داد و با همراهش رفتند اون طرفتر روی یه تخت نشستند....
جاتون خالی.
شام را صرف کردیم و اومدیم بیرون .
حاج آقا هم پشت سر ما اومد بیرون.رسیدیم به هم.یه دست و روبوسی گرمی کرد و اون حاجی میزبان مرا بهش معرفی کرد....
گفتم حالا حاج آقا را معرفی بفرمائید.
گفتند ایشون حاج آقا راستی هستند از همرزمان بنده توی جبهه😳
آمده اند امشب شهر کهریزسنگ منبر و الان هم من ازشون خواستم شام تشریف بیارند اینجا