دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟ از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت در این سرای و گشایش در این در است در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است یک قصه بیش نیست غم عشق واین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم با پادشه بگوی که روزی مقدر است ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای کت خون ما حلال تر از شیر مادراست عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@safavali لطفا کانال سرالاسرار را به دیگران معرفی فرمایید🙏