چرا نتانیاهو سراغ ترور سران حزب‌الله رفت؟ راننده را بکش! ۱ اسرائیل با کشاندن جنگ بی‌دستاورد در لبنان و نوار غزه به حوزه ترور که مزیت نسبی این رژیم است، می‌کوشد دستاوردهای نظامی خود در جنگ را چند برابر نشان دهد. وحید خضاب، تاریخ‌پژوه و کارشناس گروه‌های مقاومت: آنچه در دوازده ماه گذشته، خود را به‌شکل ترور فرماندهان میدانی حزب‌الله توسط رژیم اسرائیل نشان داده بود و سه مورد اصلی‌اش را در ترور و شهادت شهید وسام الطویل (حاج جواد)، شهید طالب عبدالله (حاج ابوطالب) و شهید محمد ناصر (حاج ابونعمة) دیدیم، از حدود دو ماه پیش ناگهان شیب تندی به خود گرفت و شاهد سلسله عملیات‌های تروری در قلب ضاحیۀ بیروت بودیم که با ترور شهید فؤاد شکر (حاج محسن) آغاز شد و با شتاب‌گیری در دو هفتۀ اخیر (پس از حادثۀ پیجرها و ترور فرماندهان رضوان) نهایتاً به ترور غیرمنتظرۀ شهید کبیر، سید حسن نصرالله انجامید. اساساً بخشی از کامیابی اسرائیل در ترور سید حسن نصرالله، به همین «غیرمنتظره» بودن آن بازمی‌گشت. به‌نظر می‌رسد حزب‌الله (خصوصاً بعد از چندین اقدام موفق اسرائیل در حوزۀ ضربات امنیتی) این گمان را نداشت که اسرائیل «توان دسترسی» به سید را نخواهد داشت، بلکه برآورد می‌شد که اسرائیل به چنین کاری «اقدام» نخواهد کرد، اما چرا این برآورد خطا بود؟ برای فهم پاسخ، باید به دو سؤال دیگر پاسخ داد؛ اساساً چرا اسرائیل سراغ این ترورها رفته است؟ و چرا در برهۀ اخیر، آن را شتاب بخشیده است؟ پیروزی در نبردها، شکست در جنگ اسرائیل در غزه 4 هدف رسمی داشت که در واقع، به‌صورت پلکانی از بالاترین سطح توقع تا پایین‌تر سطح را شامل می‌شد و می‌توان آن را به‌صورت دوایر متحدالمرکز تصور کرد: نابودی حماس، (اگر میسر نشد) نابودی حکومت حماس در غزه و ایجاد جایگزینی برای آن و (باز هم اگر میسر نشد) تهدیدزدایی از مبدأ غزه برای اسرائیل و کنار این سه، آزادی اسرای اسرائیلی. آخرین هدف اسرائیل (که در واقع از تمامی این اهداف بزرگ‌تر بود و اعمال شد، ولی اعلام نشد) عبارت بود از تلاش برای کوچاندن مردم غزه، و پایان بخشیدن به «موضوع غزه» از اساس. با گذشت ده ماه از جنگ، مشخص بود که اسرائیل به هیچ یک از این اهداف دست نیافته است، البته نمی‌توان از حجم عظیم شهدا و مجروحین و ویرانی قابل توجه زیرساخت‌ها در غزه چشم پوشید، ضمن آنکه نمی‌توان موفقیت اسرائیل در بسیاری از نبردهای تاکتیکی (مثلاً رسیدن به فلان نقطه از شهر، یا از بین بردن فلان تونل خاص) را نادیده انگاشت، اما این موفقیت‌ها، هیچ یک محقق‌کنندۀ اهداف جنگ نبوده‌اند، از همین رو بود که نتانیاهو پیش از لشکرکشی به رفح گفت: «کسانی که از ما می‌خواهند به رفح وارد نشویم، در واقع به ما می‌گویند شکست را بپذیر.»  این، یکی از روشن‌ترین اذعان‌های مقامات اسرائیلی به «شکست در جنگ» تا پیش از ورود به رفح است. ناگفته پیداست که پس از ورود به رفح نیز تحول بنیادین در مسیر جنگ رخ نداده است و در بر همان پاشنه می‌چرخد و با این حساب، همچنان باید اسرائیل را در وضعیت مشابه تعریف کرد، چیزی که نویسندگان متعدد اسرائیلی و غیر اسرائیلی، آن را «پیروزی در همۀ نبردها، و شکست در جنگ» می‌خوانند. در جبهۀ لبنان نیز وضعیت به همین منوال بوده است، اسرائیل، ده ماه بود با حزب‌الله می‌جنگید ولی صدها روز جنگ و هزاران پوند بمب و موشک و آتش ویرانگر توپخانه‌ای نتوانسته بود وطن‌گیران یهودی شمال فلسطین را به خانه‌های غصبی‌شان بازگرداند، کسانی که تعدادشان چیزی بین حداکثر 210 هزار تن (به‌گفتۀ آویگدور لیبرمن وزیر اسبق دفاع) تا دست‌کم 60 هزار تن (آمار رسمی حکومت اسرائیل) برآورد می‌شود، هیچ چشم‌اندازی برای تغییر این وضعیت نیز به چشم نمی‌خورد. تغییر زمین بازی؛ با این مقدمات روشن بود که اسرائیل باید دست به اقدامی بزند که به‌اصطلاح «تغییردهندۀ بازی» (گیم‌چنجر) باشد. تصویب رسمی «بازگرداندن آوارگان شمال به منازلشان» به‌عنوان یکی از اهداف جنگ در کابینۀ اسرائیل، نشان می‌داد به چنین وضعیتی نزدیک شده‌ایم، اما آیا اسرائیل می‌توانست با حمله به جنوب لبنان، این هدف را محقق کند؟ حملۀ هوایی، که نشان داده بود «به‌تنهایی» قادر به تحقق چنین هدفی نیست، حملۀ زمینی نیز خطر بالا رفتن تلفات صهیونیست‌ها را به‌دنبال داشت، ضمن آنکه مشخص نبود الزاماً بتوان در پیشروی‌های زمینی در جنوب لبنان حتی به‌اندازۀ غزه موفق بود (چه از حیث تفاوت توان رزمی و تسلیحاتی حزب‌الله و چه از حیث تفاوت شدید جغرافیای کوهستانی جنوب لبنان با جغرافیای مسطح و بدون عوارض غزه).