از تپه پایین آمدم و به سرعت پیش آقای سیدهاشم و سایر رفقا رفتم و داستان را گفتم، خیلی تاسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع نکردی؟ گفتم: خودش دستور داده بود و اگر می‌دانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمی‌گفتم. راننده ماشین و شاگرد آقا سید هاشم و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم. آقا سید هاشم می‌فرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازه‌اش با احترام دفن شود. وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد، آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن کردند و بر او نماز خواندند و در گوشه‌ای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال می‌دادم، چون از دفن فارغ شدیم، ‌پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن دستمال دوازده تومان بود.» 📚معادشناسی، ج1،ص 95تا99 داستان های شگفت آیت الله دستغیب. به کشتی نجات بپیوندید. 👇👇 🌴https://eitaa.com/safinatonejat401