سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۲۰ *═✧❁﷽❁✧═* زندگی خصوصی تعطیل شده🚫 و همه چیز از رو
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۲۱ *═✧❁﷽❁✧═* بوی مرگ💀 تمام کوچه را پر کرده بود.ذهنم گس شده بود. حتی آب دهانم را به زور قورت می دادم. خانه زری هم کاملا ویران شده بود😢 صدای🗣 آقا مرا از آن وضع نجات داد.آقا در گوشه ای از آشپزخانه سنگر گرفته بود.باور نمی کردم او را بغل 🤗کردم و گفتم: آقا تو سالمی ،جاییت ترکش نخورده؟ خودش هم باورش نمی شد.فکر می کرد حتما ترکش خورده اما بدنش داغ است و متوجه نیست.تمام در 🚪و دیوار ،کمد و یخچال سوراخ سوراخ شده بود.دیوار حیاط ریخته بود. به سرش دست زدم خیس بود.با نگرانی به دست هایم نگاه 👀کردم؛خوشبختانه کف صابون بود.سر وصورتش را که پر از گرد و خاک و کف صابون بود می بوسیدم و خدا را شکر می کردم با عصبانیت 😡گفت: خدا خیر داده ها هواپیما ها 🛩می آن بمباران می کنن و بر می گردن،تازه صدای آژیر قرمزشون بلند میشه!حمام بودم،شامپو به سرم زدم و رفتم زیر دوش🚿 که دیدم آب تانکر تموم شد. لباس پوشیدم و یه قابلمه برداشتم که از باغ آب💦 بگیرم و سرم رو بشورم که صدای هواپیماها✈️ رو شنیدم.قابلمه رو گذاشتم رو سرم و گوشه ای نشستم. دو ترکش جانانه به ته قابلمه اصابت کرده و مانع از این شده بود که ترکش ها به سر آقا بخورند❌ترکش از یک طرف قابلمه وارد و از طرف دیگر آن خارج شده بود. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️