☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۷۲
*═✧❁﷽❁✧═*
چهره های بزک کرده💆♀ با موهایی سشوار زده. معلوم بود چندین ساعت وقت صرف آرایش کرده بودند. وقتی نزدیک شدند متوجه شدیم رنگ لاک ناخن💅 هایشان با لباسشان هماهنگ است از همه جالب تر زیور آلاتی💍 بود که با تمام سنگینی به دست و گردن و گوش هایشان👂 آویزان کرده بودند. کج کلاه های سرخ رنگی بر سر داشتند و آدامس می جویدند. با تعجب به ظاهر آنها نگاه 👀می کردم. در عروسی ها هم چنین صورت های بزک کرده ای ندیده بودم❌
مریم گفت: باز خوبه چند تا زن دیدیم تا باهاشون راجع به نیازهای بهداشتی زنانه صحبت کنیم، بالاخره اینها هم جنس خودمان هستند و می شه دو کلمه باهاشون حرف زد✅
وقتی رسیدند ما را در مقابل نگاه ها و پوزخندهای😶 تحقیر آمیز آنها به صف کردند. در لبخندهای تلخشان چنان غضبی😡 بود که می ترسیدم همین الان با دندان ما را تکه پاره کنند. فرماندهی که آنها را هدایت می کرد گفت: هذن جنرالات عراقیات شوفن اشگد جمیلات.( اینها ژنرال های زن عراق هستند، ببینید چقدر زیبا😍 هستند.)
مثل اینکه قرار بود ملکه ی زیبایی را از بین آنها انتخاب کنند پشت سرهم می گفت: حلو حلو(زیبا، زیبا)
گفت: شوفن ارواحچن او شوفنهن، شوفن اهدومچن او بدلاتچن.( قیافه های خودتان را با این خانم ها مقایسه کنید، به لباس ها و فرم هایتان نگاه 👀کنید.)
در حالیکه روبه رویشان به خط شده بودیم یک به یک از کنار ما می گذشتند و آب دهانشان را روی صورتمان پرتاب می کردند و فحش و ناسزا بود که نثارمان می کردند😔
در حالی که هیچ کدام از ما را بی نصیب نگذاشته بودند و از تمام سر و صورتمان اب دهان می چکید پشت به ما کردند و رفتند.
فرمانده پرسید: اتاذیتن؟(ناراحت شدید❓)
حلیمه گفت: نه خوشحال شدیم که شما تا این اندازه از ما عصبانی هستید👌
تا چند ساعت موضوع خوبی برای بحث و خندیدن😅 بود. برای عصبانی کردن ما چه تدارکاتی دیده بودند.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️