آه ...! از غربت ستاره¬ها خسته شده ام. آه ...! که دلم برای صحبت فرشته های پاک تنگ شده است تا زانو به زانویشان بنشینم و باهم گپ بزنیم و نگاه باادبشان را با حرف های دلچسب ادامه دهم و کلمات تاییدبشنوم. راستی یاد بچه های جبهه بخیر،یادخدا، یادآن هایی بخیر که به ندای هل من ناصرحسین زمان(ره) با نثار جان لبیک گفتند. همان ها که باسرمایه ایمان در بازاردوست به سوداگری رفتند، آن ها که حرف شان را در عمل زدند نه با شعار، کسانی که قداستشان را باجهاد آشکارکردند نه با اعتکاف، همان هایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند! آنان که عشق را به زانو در آوردند، آنان که خستگی را خسته کردند،آنان که جنگ را کمر شکستند، آنان که زندگی را مرده یافتند،آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند. همان هایی که از سیم های خاردار تن رهیدند،از خاکریز نفس گذشتند و بوی باروت را بر همه عطرهای دنیاترجیح دادند. یادپلاک بخیر که شماره پرواز بود. یادکوله پشتی بخیر که بساط آخرت در آن جمع میشد. یاد چفیه بخیر که علامت زهد بودو برآورنده بسیاری از نیازها. یاد کفش های ساده کتانی بخیرکه زیر آن آپارتمان راحت طلبی و بنای ترس فرو می ریخت. یاد پوتین هایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذره ای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند و جاهایی رفتند که کفش های دیگر جرأت قدم نهادن به آن ها را پیدا نکردند. یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز بودند، خدا زمین را به رنگ آن ها آفرید. یاد فانسقه ها بخیر که کمرهای زرین جهاد را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری، که همه را با هم می گسست. یاد قمقمه ها بخیر که آب حیات از آن ها می جوشید و پایانی نداشت. یاد نقشه بخیر که فلش های خدایابی روی آن رسم می شد. یاد دوربین بخیر که سیمای حقیقت را نشان می داد. یاد قطب نما بخیر که روی مقصد اصلی انسان دست می گذاشت. یاد بی سیم بخیر که رابطه ما و آسمان بود. یاد سیم خاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمی رویید. یاد منورها بخیر که به دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام از شدت حسادت چراغ عمرشان خاموش می شد! یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود. یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند. یاد خمپاره بخیر که پیمانه وصل به همراه داشت. یاد خودروهای بهشت بخیر که انبوهی دل را سوار می کردند و از جاده های صراط، از میان دوزخ آتش به مقصد می رساندند. یاد تانک ها بخیر که پشت خصم را به لرزه درآوردند. یاد قایق های کوچک ولی تندرویی بخیر که ناوهای غول پیکر را به فرار واداشتند و به آن ها که ستاره بخت خویش را در میان ستاره های پرچم آمریکا یافته بودند، نشان دادند که آمریکا هم عددی نیست! یاد شب حمله بخیر که به هزار و یک شب بغداد پایان می داد. یاد عملیات ها بخیر که هر یک صحنه نقش آفرینی امامی بود. یاد موقعیت هایی بخیر که در آن ها به فکر موقعیت نبودیم. یاد قرارگاه ها بخیر که بی قراری می آورد. یاد پادگان هایی بخیر که صبحگاه حضور در آن ها بر پا می شد، عشق پرورش می دادند و بازوی اخلاص را ورزیده می کردند. یاد ته ته و دالانی بخیر که خانه عشق بود و توقف گاه مزدوران بعثی، آری، ته ته و دالانی است که شاخ غرور دشمن بعثی را شکست. یاد کوسالان بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی بخیر که استراحت گاه ملایک بود. یاد پل هایی بخیر که فاصله دنیا و آخرت بودند. یاد جاده هایی بخیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات می دادند. یاد تابلوها بخیر که راه جاودانگی را مشخص می ساختند. یاد معبر که راه عبور از مرز خاک بود یاد کانال بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت. یاد خاکریز بخیر که گودال های لغزش را صاف می کرد. یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرج های کلان ترتیب می داد. یاد قوچ سلطان بخیر که شاهد قدوم اهل البیت (علیهم السلام)بود. یاد سنگر استراحت بخیر که شب ها در آن آسایش زمین می خورد و غفلت می گریخت، و سنگر نگهبانی که آخرین آشیانه پرستوها بود. یاد والفجر4 بخیر که مزرعه عشق بود مریوان که آن همه شقایق در دل کاشت، دزلی که از ویرانی دل ها جلوگیری می کرد. کُردستان که شهرداران آسمانی به زیباسازی اش پرداختند. زریوار که هزاران دل در آن آبتنی کرد، اورامان که کبوترهای بی نام و نشان را در گوشه و کنارش منزل داد، کانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد، خاکریز نونی شکل که روبروی آن حرفی از نان و نام نبود، پایگلان که شاهد جنون عشق بود، شاهو که ستاره های زمینی را به آسمان عروج فرستاد، شاخ شمیران که وفابه تعهدبندگی را می آموخت،کانی مانگا که میزان عبودیت رامحک میزد. یاد شهدایی فخراباد و مهربانی هایشون بخیر، وقتی که شیرینی جهاد تعارف می کردن نردبان عروج بودن برای شهادت مرتب قلب ها را چنگ می زدن پُر از خشنودی خدا بودن ☘حاج علی صلاحی☘ @safiremamreza