اشکهای معاویه هنگام توصیف احوال علی علیه السلام
پس از شهادت علی علیه السلام و تسلط مطلق معاویة بن ابی سفیان بر خلافت اسلامی، خواه و ناخواه برخوردهایی میان او و یاران صمیمی علی علیه السلام واقع میشد. همه کوشش معاویه این بود تا از آنها اعتراف بگیرد که از دوستی و پیروی علی سودی که نبردهاند سهل است، همه چیز خود را در این راه نیز باختهاند. سعی داشت یک اظهار ندامت و پشیمانی از یکی از آنها با گوش خود بشنود، اما این آرزوی معاویه هرگز عملی نشد. پیروان علی بعد از شهادت آن حضرت، بیشتر واقف به عظمت و شخصیت او شدند. از این رو بیش از آنکه در حال حیاتش فداکاری میکردند، برای دوستی او و برای راه و روش او و زنده نگه داشتن مکتب او جرئت و جسارت و صراحت به خرج میدادند. گاهی کار به جایی میکشید که نتیجه اقدام معاویه معکوس میشد و خودش و نزدیکانش تحت تأثیر احساسات و عقاید پیروان مکتب علی قرار میگرفتند.
یکی از پیروان مخلص و فداکار و بابصیرت علی، عدی پسر حاتم بود. عدی در رأس قبیله بزرگ «طی» قرار داشت. او چندین پسر داشت. خودش و پسرانش و قبیلهاش سرباز فداکار علی بودند. سه نفر از پسرانش به نام «طرفه» و «طریف» و «طارف» در صفین در رکاب علی شهید شدند.
پس از سالها که از جریان صفین گذشت و علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار عدی بن حاتم را با معاویه مواجه کرد.
معاویه برای آنکه خاطره تلخی برای عدی تجدید کند و از او اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروی علی چه زیان بزرگی دیده است، به او گفت:
«این الطرفات؟ پسرانت «طرفه» و «طریف» و «طارف» چه شدند؟».
در صفین پیشاپیش علی بن ابی طالب شهید شدند.
علی انصاف را درباره تو رعایت نکرد.
چرا؟.
چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگاه داشت.
من انصاف را درباره علی رعایت نکردم.
چرا؟.
برای اینکه او کشته شد و من زنده ماندهام. میبایست جان خود را در زمان حیات او فدایش میکردم.
معاویه دید منظورش عملی نشد. از طرفی خیلی مایل بود اوصاف و حالات علی را از کسانی که مدتها با او از نزدیک به سر بردهاند و شب و روز با او بودهاند بشنود. از عدی خواهش کرد اوصاف علی را همچنانکه از نزدیک دیده است برایش بیان کند. عدی گفت:
«معذورم بدار.»
.حتما باید برایم تعریف کنی.
به خدا قسم علی بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن میگفت و با قاطعیت فیصله میداد. علم و حکمت از اطرافش میجوشید. از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی شب مأنوس بود. زیاد اشک میریخت و بسیار فکر میکرد. در خلوتها از نفس خود حساب میکشید و برگذشته دست ندامت میسود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را میپسندید. در میان ما که بود مانند یکی از ما بود. اگر چیزی از او میخواستیم میپذیرفت و اگر به حضورش میرفتیم ما را نزدیک خود میبرد و از ما فاصله نمیگرفت. با این همه آنقدر با هیبت بود که در حضورش جرئت تکلم نداشتیم، و آنقدر عظمت داشت که نمیتوانستیم به او خیره شویم. وقتی که لبخند میزد
دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار میشد. اهل دیانت و تقوا را احترام میکرد و نسبت به بینوایان مهر میورزید. نه نیرومند از او بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود، در وقتی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود، اشکهایش بر چهره و ریشش میغلتید، مانند مارگزیده به خود میپیچید و مانند مصیبت دیده میگریست.
مثل این است که الآن آوازش را میشنوم. او خطاب به دنیا میگفت: «ای دنیا متعرض من شدهای و به من رو آوردهای؟ برو دیگری را بفریب (یا هرگز فرصتی اینچنین تو را نرسد)، تو را سه طلاقه کردهام و رجوعی در کار نیست، خوشی تو ناچیز و اهمیتت اندک است. آه آه از توشه اندک و سفر دور و مونس کم.
سخن عدی که به اینجا رسید، اشک معاویه بیاختیار فروریخت. با آستین خویش اشکهای خود را خشک کرد و گفت:
«خدا رحمت کند ابوالحسن را، همینطور بود که گفتی. اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است؟».
شبیه حالت مادری که عزیزش را در دامنش سر بریده باشند.
آیا هیچ فراموشش میکنی؟
آیا روزگار میگذارد فراموشش کنم؟!
📚الکنی والالقاب، ج 2/ ص 105، نقل از کتاب المحاسن والمساوی ابراهیم بن محمد بیهقی از اعلام قرن سوم هجری.
╭━━⊰🌸🦋🌸⊱━━
https://eitaa.com/MahdiZolghadr1414
╰━━⊰🌸🦋🌸⊱━━