🔷اردیبهشت ۱۳۶۰ ما هنوز آن‌قدر سرباز نشده بودیم که بتوانیم دست طمع عراق را بخوانیم. آقا مصطفی تقریبا همه جا را رها کرده بود و با نیروهای متنوع و مختلفش از و تا لات و تحصیل‌کرده و خارج‌رفته، فقط و فقط حواسش به اهواز بود. او را رها نمی‌کرد چون تیزهوشی‌اش به او می‌گفت: اگر عراق از سوسنگرد بیاید سمت تا تنگه‌های پیش می‌رود و عقب زدنش کار سختی خواهد شد. رهاکردن آب در بیابان‌ها را برای هدایت دشمن، او راه انداخت و ما از او ذره ذره می‌آموختیم و عمل می‌کردیم. امان از ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ که قهرمان‌مان را از ما گرفت. امان از گرمای خردادی که هر سال مرا یاد سال شصت می‌اندازد و هنوز که هنوز است عرقش بر پیکر ما خشک نشده است. این را از من به نصیحت بشنوید که ما هم در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ مردیم و فقط پیکر بی‌روحمان را با خود به شهر آوردیم، چرا که هر وقت اسطوره بمیرد، حواریونش هم خواهند مرد... والسلام [حوالی دهلاویه، روستای فرسیه/ اردیبهشت ۱۳۶۰] 🔷بهرام محمدی فرد ✅ @Farhangeparvaz1