شانه‌هایش می‌لرزید، دیدند مسلم دارد به پهنای صورت اشک می‌ریزد... عمر سعد جلو آمد لب‌هایش را جمع کرد... با خشم و تحقیر گفت؟ تو که می‌ترسیدی، برای چه وارد این بازی شدی؟ به این گریه، به این گرفتار شدنت می ارزید؟ سرش را بالا آورد، به پسر سعد نگاه نمیکرد... چشم هایش به سمت یک افق دور بود... در نگاهش هزار روضه جریان داشت... آرام و با بغض گفت: گریه من برای گرفتار شدن خودم نیست... فقط یک نفر مرد میان شما نامردان پیدا شود به حسین (ع) بگوید نیاید... ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد اگر خودم به تو گفتم بیا... نیا... برگرد تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد برای قامت اکبر٬ دو تا عبا بردار که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده در انتظار تو اِستاده بی حیا برگرد یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند که می رود سر طفلش به نیزه ها برگرد... 😭 پ.ن: یک/ با همه بی معرفتی‌های وجودی خودم، معتقدم که روز شهادت مسلم ع، روز غریب های این عالم و دلگیرها از رفاقت های نیمه راه هست... دل شکسته ها از مسلم بن عقیل طلب حاجت کنند... دو/با همه هستم... هر کس که دردِ امام دارد.... بداند که اگر نماینده امام حمایت شود،  امام نیز حمایت خواهد شد... اگر نماینده امام را تنها بگذاری بیهوده ادعای انتظار نکن چون حتما امام راهم تنها خواهی گذاشت... 👇🌱 @saharshahriary