🔰جمعه بعدازظهر بود که فالانژهای وحشی، با فرمان اسرائیلی‌ها وارد اردوگاه‌های «صبرا و شتیلا» شدند. همه مسلح بودند، اما عجیب‌تر از تفنگ‌ها، چاقوها و تبرهایی بود که با خود داشتند. بوی خون در اردوگاه پیچید. اجازه ندادند که خبرنگاری بیاید و ببیند که چگونه، سر کودکان را به راحتی و سنگ دلی می برند! کم‌کم هوا تاریک می‌شد و اجساد مردم و قطعات بریده شدۀ بدن هایشان همه جا دیده می‌شدند. و قصّاب‌ها که از کشتن با چاقو و تبر خسته شده‌ بودند، فلسطینی‌ها را به رگبار می‌بستند. هوا که تاریک شد، دستور از فرماندهی صادر‌ شد که تا صبح ادامه دهید. نزدیک سحر، سیزده نفر مسلح، با لگد درِ خانه‌ای محقر را شکستند و هجوم آوردند؛ پدر، مادر و دختر خردسال، وحشت‌زده و با چشمان پف‌کرده به آنها نگاه می‌کردند. قبل از آنکه صدای فریاد یا التماس بلند شود، سیزده مسلسل باهم شروع به شلیک کردند. تمام دیوارهای خانه خونی شد. دختر و زن جوانی نبود که به این آسانی جان بدهد. در آن چهل‌وهشت ساعت، بدترین جنایات تاریخ اتفاق افتاد. چندین مادر باردار کشته و شکمشان دریده شده بود. جسد مادرانی با کودکان شیرخوار در آغوششان این طرف و آن طرف دیده می‌شد. بعد‌ها معلوم شد که نزدیک به چهارهزار نفر کشته شده‌اند. روز بعد، فقط ۱۸۰۰ جسد بی‌جان در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا افتاده بود. باقی شهدا کجا بودند؟... 📚کتاب از هراره تا تهران/ بخش اول: هراره روایت کامل کشتار وحشیانۀ اردوگاه‌های صبرا و شتیلا را در کتاب «از هراره تا تهران» بخوانید. @sahba_nashr