خجالت‌میڪشم اسمم‌را‌گذاشته‌ام: منتظر امّا دفترانتظارم‌را‌ کـــه ورق میزنۍمی‌بینی؛ فضاۍمجازۍ را بیشترازامامـَم‌میشناسم ؛ حتۍگاهۍصبح آفتاب‌نــزده آنهارا چِڪ‌میڪنم؛ امـا عهدم را نـــه.. بابای‌مهربون‌ببــخش💔