فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعهست هوایت نکنـــ‌م میمیرم.. 💔 وقتی رسیدم بیــنُ‌الحرمین.. دیدنِ جمعیـ‌تِ زیآٰد و شور و شوقِ وصالِ نوکرآ به اباعبدالله.. دیدنِ دردِدلِ عـآشـِقآ و گریـِه‌هـأشون.. صدایِ پخش شده تو صحن که میگفت: لبیکَ‌یــآحســین و همه باهـآش با سوز و عطـَش تکــرآر میکردن.. دیدنِ عرب و عجم کنار هم و به سینه زدنآشون برا ارباب.. دیدنِ دسته‌دسته زائر که هرکدوم پشت یه ذاکری عزاداری میکردن و حسین‌حسین میگفتن.. یه گروهیم با صدای بلند میخوند: إی اهلِ حرم میـر و علمدار نیامد... اون گوشه یکی داشت از کوچولویه سه‌ساله ای میگفت که تو خرابه داره با باباش حرف میزنه: حالا اومدی..؟! حالاکه خوابن تمومِ دختـرآی شــآم اومدی؟ حالاکه نمیتونم بگم اومد بابام اومدی؟ عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی؟ حالا اومدی..!؟ حالاکه دیگه رقیه‌ افتاده از پا اومدی؟ حالاکه بارِ ســ‌فر بستم از این دنیا اومدی؟ عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی؟ دیدنِ همه‌ی اینا فقط و فقط یه بیـت و برام تداعی میکرد... ایـــن حســین کیست که عــــآلم همه دیوآنه اوست... این چه شمعیســت که جــآنها همه پروانه اوست.. 📸✍