ماجرا از جایی شروع شد که شیطان نتوانست قوم حضرت لوط را فریب دهد بنابراین از راه دیگری وارد شد 🔄 ابلیس به صورت جوانی خوش سیما درآمد و وارد روستا شد شبانه به کشتزارها رفت و حاصل دسترنج روستایی ها را را ویران کرد و بر باد داد 🍂🌾 صبح اهالی متوجه ماجرا می شوند ولی کسی را نمی یابند 🙄 شب دوم هم ابلیس این کار را تکرار کرد قوم لوط توانستند جوان را که همان ابلیس مکار بود دستگیر کنند..🖇 جوان را در خانه یکی از اهالی گذاشتند تا صبح فردا او را محاکمه کنند ⛔️ نیمه شب ابلیس شروع به گریه و زاری می کند صاحب خانه می پرسد چه شده؟⁉️ ابلیس می گوید 👈🏻 پدرم هر شب مرا روی شکمش می خوابانید . 👉🏻و.. همینطور گریه و زاری می کند 😭 صاحبخانه برای اینکه از ناله های ابلیس راحت شود می گوید بسیار خب "" من جای پدرت بیا روی شکم من بخواب"" ابلیس که به هدفش رسیده بود روی شکم مرد می خوابد و....😈 صاحب خانه از این حرکت خوشش می آید ..🤐 صبح که قوم برای محاکمه جوان می آیندـ صاحبخانه مخالفت می کند و ابلیس را تحویل نمی دهد...❌ این عمل شنیع را با یکی دیگر انجام می دهد کم کم این عمل فراگیر می شود، کار به جایی رسید که مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا می کردند .. ⚠️