تنها.. تشنه.. غریب.. زیر آفتاب.. و عجیب شهادتتــان عـــآشورایی بـوده.. آقا..! چقدر کبوترهای شهرتان مهربان بودند شنیدم با پرهایشان سایه‌ساختند و حافظتان شدند. و بازهم دلم گرفت از یادِ سرزمینی که،بیرحمــیه مردمانش کبوتران را هم دلسنگ کرده و دلشان برای بدن‌ِ‌بی‌سرِ‌ سه‌روز مانده زیر آفتاب، نسوخت. و چقدر مصبتِ جدّتان با همه فرق دارد. 🖤