╄چـ‌گونه خـآطرات رآ مــ‌رؤر کـ‌نم و دلِ بیـ‌قرآرمٰ بـ‌هآنه سـ‌فـ‌ر نکـ‌ند! ٠٠💔 همچـی خوب بود..دلتنـ‌گی‌ها معمـ‌ولی و قابـ‌ل تحمــ‌ل بود، تـ‌ا اینـــکه ـ.. +راهـی شدم.. - پـآهایـ‌م درد گرفـت.. +تاول زد.. - خسـتـه شدم.. +تشـنـه شدم.. آنـ‌جا بود ک روضـ‌ه‌ی اسارت و غریبـی را فهمـیـ‌دم.. حیـ‌رت کردم..! مگــ‌ر میشود؟ او تنـ‌ها ســ³ــه سالـــ‌ش بود..:( چگـ‌ونـ‌ه طاقت آورد؟.... ⇠و این تنهـ‌ا یکی از روضـ‌ه‌هاست از آن روز ب بعد دیــ‌گر آن آدم سـ‌آبق نیـستـــ‌م.. دلتنـ‌گی هایم معمولی نیسـ‌ت، تحملـ‌ش کار مـ‌ن نیست.. اسیـ‌رت شدم، وابستـه ات شدم، خؤدمـ‌انی بگویم مجنـونت شدم و دستِ خـ‌ودم نبود..نفهمیـ‌دم چ شد.. تـ‌ا ب خود آمدم دیـ‌دم یی شـ‌دم و هنـ‌وز برنگـشـ‌تـه دلـ‌م برایت تنگـــ شده..❥ رسمش ایـ‌ن است!.. آری.ـ گویا دیــــ‌ده‌ها عـــاشـ‌ق کـــِه نَ.. مجـ‌نـ‌ون‌تـَرند..꧇) شاید برآی همین است که هنوز نپذیرفتم، امسال؛ مرا نطلبدی . .. پذیرشِ اینکه اکنون، یک جآمانده‌ام سخت است. خیلی سخت... ـــــ ➥𝒔𝒂𝒉𝒆𝒍𝒆_𝒂𝒓𝒂𝒎𝒆𝒔𝒉࿐