‌‌ یه روز که داخل زندون بودن، به مسیـب، میگن: من دیگه عمری نـمیکنم دلم برا رضام تنگ شده میرم مدینه!!! مسیب میگه آقااا، شما با این غل و زنجیر، کجا میخواید برید؟چطوری؟ اگه مامور زندان بفهمه، بیشتر اذیتتون میکنه ــ میبینه امام با دستای مبارکشون باز میکنن غل و زنجیر رو دیوار شکافته میشه میرن و بعد یه مدت، بر میگردن و شکاف دیوار بسته میشه. مسیب میپرسه: شما که میتونید ازینجا برید بیرون، خب چرا اینجا موندین⁉️ امام فرمودن من، از طرف خدا، بینِ ①تحمل این زندانِ مطامیر و سختی هاش و ② کم شدن رنجِ شیعیانم مختار شدم . ــــ یعنی یه چیزی تو این مایه ها که خدا گفته زندون رو تحمل میکنید یا رنجِ شیعیانتون رو؟ و امام گفتن زندون رو❤️‍🩹 و بواسطه ی تحملِ زندان، خدا یه بخشی از رنج و عذاب شیعیان رو برداشتن ازشون. اینجاست که تو زیارت جامعه کبیره خطاب به همه ی ائمه اومده: [عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم] اصلا خوبی کردن و رحمت، عادت ِاین خاندان ِ.🌱 تسلیت‌آقای ➥𝒔𝒂𝒉𝒆𝒍𝒆_𝒂𝒓𝒂𝒎𝒆𝒔𝒉࿐