دلنوشته شهید حججی عزیز یا اله العالمین ... ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام داده‌ام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه السلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام رو سیاه پر گناه بی ‌پناه را هم پناه بده... خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم زنده‌ام به امید دوباره رفتن ... مپسند... مپسند که این‌گونه رنج بکشم... سینه‌ام دیگر تاب ندارد... مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟ یعنی بین این همه خوبان رو سیاهی چون من راه ندارد؟ ‌ مگر جز این است که حسین علیه السلام هم عباس علیه ‌السلام را برد و هم حُر را... مگر جز این است که هم حبیب رو سفید شد و هم جون؟! خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس! می‌توانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی... می‌توانستی مرا هم آنقدر سرگرم دنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن ... می‌توانستی آنقدر وابسته‌ام کنی که نتوانم از داشته‌هایم دل بکنم... اما خدایا، از همه چیز دل بریده‌ام، از زن و فرزندم گذشتم. دیگر هیچ چیز این دنیا برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند. خدایا، من از همه چیز این دنیا گذشتم تو نیز از من بگذر، و این همه را فقط از لطف تو می‌دانم... پس؛ ای که مرا خوانده‌ای؛ راه نشانم بده ... ‌ محسن حججی 1395/۷/۳۰ @sahidzende1371