◀️ نخست حق را بشناس سپس پيروانش را: قسمت 3 📜 معرفى چند چهره: در مقدمه اين كلام حكيمانه، نام «حارث بن حوط» كه در بعضى از نسخ به جاى «حوط»، «خوط» آمده به چشم مى خورد. او فرد ناشناسى است و در كتب رجال كمتر درباره او سخن گفته اند. همين مقدار معلوم است كه در داستان جنگ جمل بى طرفى را برگزيد و به كار «سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» استناد جست كه اميرمؤمنان عليه السلام آن پاسخ دندانشكن را به او داد. مرحوم علامه «نمازى» در مستدرك رجال الحديث مى نويسد: او از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام؛ ولى آدم نادرست و نكوهيده اى بود. اما «سعد بن مالك» (كه در متن بالا به اشتباه «سعيد بن مالك» ذكر شده)، همان «سعد بن ابى وقاصِ» معروف است كه نام پدرش مالك بود و به دليل رشادت هايى كه در فتح قادسيه از خود نشان داد در تاريخ اسلام مشهور شد و به همين جهت، عمر او را به عنوان يك نفر از شوراى شش نفرى خود براى انتخاب خليفه بعدى برگزيد؛ ولى هنگامى كه مردم با اميرمؤمنان على عليه السلام بيعت كردند، از بيعت با آن حضرت خوددارى كرد و گوشه نشينى را انتخاب نمود. البته بعد از اميرمؤمنان عليه السلام با معاويه نيز رابطه خوبى نداشت و بعضى از فضايل على عليه السلام را آشكارا بيان مى كرد. از جمله هنگامى كه معاويه نامه اى به او و«عبدالله بن عمر» و «محمد بن مسلمه» در زمان حيات اميرمؤمنان على عليه السلام نوشت و آنها را به يارى خود براى خونخواهى عثمان طلبيد، هركدام به او پاسخى دادند و«سعد بن ابى وقاص» اشعارى در پاسخ او نوشت كه بعضى از آن چنين است : مُعاويه دائُکَ داءُ الْعَياءِ وَلَيْسَ ما تَجىءَ بِهِ دَواءٌ أَيَدْعُوني أبُوالْحَسَنُ عَلىٌ فَلَمْ أرْدُدْ عَلَيْهِ ما يَشاءُ أَتَطْمَعُ فِي الَّذي أعْيا عَلِيّاً عَلى ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ اى معاويه! تو گرفتار درد بى درمان شده اى ـ كه هيچ دوايى براى آن پيدا نمى شود. آيا ابوالحسن على عليه السلام مرا مى خواند ـ و من دعوت او را پاسخ نگويم؟ اما تو طمع دارى در كسى كه به على عليه السلام (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع كرده اى ارزانى دارد. سعد سرانجام عزلت برگزيد و گوسفندانى تهيه كرده به پرورش آنها پرداخت. در بعضى از روايات آمده است معاويه كه از عدم همراهى او و ذكر فضايل على عليه السلام توسط او بيم داشت و مى ترسيد با خلافت يزيد همراهى نكند وى را مسموم ساخت. اما «عبدالله بن عمر» (فرزند خليفه دوم) از كسانى بود كه از اميرمؤمنان عليه السلام كناره گيرى كرد و با دستگاه معاويه نيز هماهنگى نداشت و هنگامى كه يزيد، امام حسين عليه السلام را به شهادت رساند، سخت به او انتقاد كرد و در ملاقاتى كه با يزيد داشت بر او فرياد زد كه چرا حسين عليه السلام را كشتى؟ ولى در بعضى از روايات آمده هنگامى كه «حَجاج» مكه را گرفت و «عبدالله بن زبير» را به دار آويخت «عبدالله بن عمر» ترسيد كه او را هم به سرنوشت «عبدالله بن زبير» گرفتار سازد. نزد «حجاج» رفت و گفت: دستت را بده تا با تو براى «عبدالملك» (خليفه اموى) بيعت كنم، زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِلِيَّةً». حجاج پايش را دراز كرد و گفت: با پايم بيعت كن. با دستم مشغول كارى هستم. «عبدالله بن عمر» گفت: مرا مسخره مى كنى؟ «حجاج» گفت: اى احمق قبيله بنى عدى! تو با على بيعت نكردى ولى امروز مى گويى كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهليت است؟ آيا على امام زمان تو نبود؟ چرا با او بيعت نكردى؟ به خدا سوگند مى دانم تو به موجب فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله نزد من نيامده اى، بلكه به دليل ترس از به دار آويخته شدن بر همان درختى كه «ابن زبير» را به دار آويختم آمده اى. گفته شده كه سرانجام «حجاج» او را با زهر به قتل رسانيد. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2