منصور بن حازم از اصحاب امام صادق (ع) است. مشكل بزرگ در آن زمان براى اصحاب و دوستان آن حضرت مسئله ى امامت بود. شيعيان و دوستداران اهل بيت و گروه مخالفين در اصل ايمان به خدا و توحيد و همچنين درباره ى رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله متفقالقول بودند و همه عقيده داشتند به اينكه قرآن شريف وحى حضرت رب العالمين است و به عنوان كتاب آسمانى اسلام نازل شده و مردم بايد از آن تبعيت نمايند. همه مىدانستند كه قرآن حاوى بعضى از مجملات است و براى اينكه آن مجملات تبيين شود و مسائلى كه به طور عادى به دست مردم نمىآيد واضح گردد، خداوند تبيين آيات را به عهدهى نبى اكرم گذارد:
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.
ما قرآن كريم را بر تو نازل نموديم تا براى مردم آن را كه بر آنها فروفرستادهايم بيان كنى.
منصور بن حازم اين زمينه ى مورد قبول تمام مسلمين را پايگاه اساسى بحث خود قرار داد، با آنان سخنانى را رد و بدل نمود و موقعى كه شرفياب محضر امام صادق (ع) گرديد خلاصهى مطالب خود را به عرض مقدس آن حضرت رساند :
او میگوید گفتم: كسى كه دانست او را خالق و مالكى است سزاوار است كه بداند براى آن مالك خشنودى و خشمى است و اينكه خشنودى و خشمش شناخته نمىشود جز از راه وحى يا به وسيله ى فرستاده ى او. كسى كه بر وى وحى مستقيما نازل نمىشود شايسته است كه از پى رسولان خدا برود و موقعى كه آنان را ملاقات مىكند از راه شواهد و دلايل متوجه مىشود كه اينان حجت الهى هستند و اطاعتشان بر مردم واجب است.
به آنان گفتم: مىدانيد كه رسول گرامى حجت خدا بر مردم بود؟ گفتند: بلى. گفتم: موقعى كه آن حضرت از دنيا رفت حجت الهى بر مردم كيست؟ پاسخ دادند: قرآن شريف. من در قرآن نظر نمودم، ديدم آن كتابى است كه فرقه ى گمراه مرجئه و گروه قدرى و حتى افراد زنديق كه اصلا ايمان ندارند به آن استدلال مىكنند تا در بحث خود بر خصم خويش غلبه نمايند و او را شكست دهند. با توجه
به اين نكته دانستم كه قرآن شريف به تنهايى حجت خدا نيست، مگر آنكه در كنار قرآن قيمى باشد عالم و آگاه به تمام دقايق و رموز آن تا هر چه دربارهى آن آيات بگويد بر وفق حق و مطابق با واقع باشد.
از آنان پرسيدم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مىداند، عمر مىداند، حذيفه مىداند. گفتم: اينان تمام قرآن را مىدانند؟ در پاسخ گفتند: نه. پس نمىيابم احدى را كه درباره اش گفته شود: تمام قرآن را مىداند جز حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام. پس اگر چيزى مبتلا به مردم شود ابن مسعود بگويد نمىدانم، عمر بگويد نمىدانم، حذيفه بگويد نمىدانم، و على (ع) بگويد مىدانم، شهادت مىدهم كه اميرالمومنين على (ع) قيم قرآن است و طاعتش بر مردم واجب، و او بعد از رسول اكرم، حجت خداوند بر مردم است و آنچه دربارهى قرآن بگويد حق است. امام صادق (ع) سخنان او را شنيد و تاييد فرمود و دربارهاش دعا كرد و فرمود: خداوندت ترا مشمول رحمت و عنايت خودش قرار دهد.
از سخنان منصور بن حازم برمىآيد كه او شخصى است عالم و آگاه و گفتههايش متكى به دليل و برهان، او از سخنان پيمبر گرامى اسلام، دربارهى على (ع) آگاهى كامل داشت، ولى به آن روايات استدلال نكرد، زيرا مخالفين هر جا ببينند كه حديثى به ضرر آنان و به نفع شيعيان است آن را نفى مىكنند و مىگويند: رسول گرامى چنين سخنى نفرموده است.
منصور بن حازم به همين جهت در مقام استدلال، به روايات پيغمبر تكيه نكرد و كلام خود را متكى به احاطه ى دانش و سلطهى علمى على (ع) بر قرآن شريف قرار داد و اين مطلبى نبود كه آنان بتوانند تكذيب كنند، لذا كلام منصور بن حازم بىجواب ماند و آنان با سكوت خود در واقع اعتراف كردند كه قيم لايق و شايسته كه جامع جميع جهات و واقف به كليهى نكات قرآن باشد و بتواند نيازهاى مسلمين را در هر موقع و مقام پاسخ دهد و حوايج آنان را از نظر دينى برآورده سازد شخص على بن ابيطالب (ع) است. منصور بن حازم با اين بحث علمى و استدلالى خود اثبات نمود كه داراى نيت رشيد است و آنقدر در عقيده ى خود قوى است و آنقدر نيتش مسبوق به علم و آگاهى است كه وقتى به على (ع) اقتدا مىكند و از گفتار و رفتار آن حضرت پيروى مىنمايد كمترين شك و ترديدى در خلال عملش پيدا نمىشود و اطمينان دارد راهى را كه مىپيمايد راه حق و حقيقت و بر وفق رضاى حضرت باريتعالى است.