در حكومتهاى استبدادى هميشه بين مردم و عمال دولت افرادى پست و فرومايه وجود داشته‏اند كه به پيروى از حكومت جبار يا براى خشنودى حاكم مستبد و جلب توجه او مرتكب گناهان و ناروايى‏هايى مى‏شدند و در مواقعى اشخاص آزاده و طرفداران عدل و دادگرى را اذيت مى‏كردند و مورد تحقير و اهانت قرار مى‏دادند تا خود را طرفدار حكومت نشان بدهند يا عملشان به گوش فرمانرواى مستبد برسد، شايد مورد تشويق قرار گيرند، و اين كار در زمان حكومت بنى‏اميه و بنى‏عباس نسبت به ائمه‏ى معصومين عليهم‏السلام و اصحاب عاليقدرشان مكررا به وقوع پيوسته، ولى امامان بزرگوار به اصحاب خود تاكيد مى‏نمودند كه واكنشى نشان ندهند و مرتكب عمل حادى نشوند و در اينجا به طور نمونه سه مورد ذكر مى‏شود : اول: حماد بن عثمان مى‏گويد: در موقعى كه موسى بن عيسى در منزلش كه مشرف به مسعى بود ديد حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام سوار قاطرى است و از مروه مى‏آمد. در اين موقع ابن هياج به مردى از قبيله‏ى همدان كه در آنجا بود دستور داد برود لجام قاطر را بگيرد و بگويد: اين قاطر متعلق به من است، آمد و لجام را گرفت و گفت: من مالك اين قاطر هستم. امام (ع) پاى خود را از ركاب خارج نمود و پياده شد و به كسانى كه همراهش بودند فرمود: زين قاطر را برداريد و قاطر را به او بدهيد. مرد گفت: آن هم متعلق به من است. حضرت فرمود: ما شاهد داريم كه اين زين ملك حضرت باقر (ع) بوده است و اما قاطر را به تازگى خريدارى كرده‏ايم، تو مى‏دانى و آن را كه مى‏گويى. دوم : امام صادق (ع) در حيره بود، اراده فرمود به نقطه‏اى معروف به صالحى كه در ده فرسخى بغداد بود برود. دو نفر از اصحاب و دوستانش به نامهاى مرازم و مصادف در معيت حضرت بودند. اول شب به صالحى رسيدند. مردى كه در مدخل بلد مامور دولت در گرفتن عوارض و عشريه‏ى بار بود مانع ورود آن حضرت گرديد و گفت : اجازه نمى‏دهم وارد شوى. امام در آنجا توقف فرمود و چندين بار در فواصلى از مامور درخواست موافقت نمود و او همچنان مانع بود. مرازم و مصادف از اين مزاحمت نابجا سخت ناراحت شدند. مصادف به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد او را به قتل برسانيم و جنازه‏اش را در شط بيفكنيم. حضرت به شدت با اين عمل مخالفت فرمود و ممانعت مامور بلد همچنان ادامه داشت تا بيشتر وقت شب سپرى گرديد. آنگاه با ورود امام موافقت نمود. حضرت وارد محل شد. فرمود: مرازم! اين عمل بهتر بود يا آن را كه شما دو نفر گفته بوديد؟ عرض كرد: اين عمل. فرمود: مرد كارى مى‏كند تا از ذلت كوچك رهايى يابد و همان عمل او را گرفتار ذلت بزرگتر مى‏گرداند. سوم : يكى از فرزندان امام سجاد (ع) مى‏گويد: هشام بن اسمعيل فرماندار مدينه با من بدرفتارى مى‏كرد و پدرم على بن الحسين عليهماالسلام از وى اذيت و آزار بسيار ديد. موقعى كه از حكومت عزل شد وليد بن عبدالملك، خليفه‏ى وقت، دستور داد براى تحقير وى او را در مرئى و منظر مردم متوقف نمايند. امام سجاد (ع) روزى بر وى گذر كرد. موقعى كه او را بر در منزل مروان نگاهدارى مى‏كردند به حضرت سلام نمود. امام (ع) به كسانى كه در معيت آن حضرت بودند و از خواصش به شمار مى‏آمدند رو كرد و فرمود: احدى متعرض او نشود.