مسعودى، مورخ نامى، از قول يكى از برادران تحصيلكرده و عالم خود نقل مىكند كه مىگفت: روزها با جمعى مىآمديم، در نقطهاى مىنشستيم، و دربارهى ابوبكر و عمر و على (ع) و معاويه مناظره مىكرديم و گفتههاى اهل علم را در اين باره نقل مىنموديم. چند نفر عوام مىآمدند، نزديك ما مىنشستند و سخنان ما را استماع مىنمودند. روزى يكى از آنان كه عقل بيشتر و ريش بلندترى داشت به ما گفت: چقدر دربارهى معاويه و على و فلان و فلان سخن مىگوييد، از او پرسيديم شما در اين باره چه مىگوييد؟ گفت دربارهى چه شخصى مىپرسيد، مقصودتان كيست؟ گفتم على (ع). گفت مگر نه اين است كه او پدر فاطمه بود، پرسيدم فاطمه كيست؟ گفت: عيال پيغمبر اسلام، دختر عايشه، و خواهر معاويه. پرسيدم قصهى على (ع) به كجا انجاميد؟ گفت: در غزوهى حنين كشته شد.
سپس مسعودى مىگويد:
عبدالله بن على از افسران بنىعباس بود و براى كشتن مروان حمار، آخرين خليفهى اموى، به شام وارد شد. او جمعى از شيوخ اهل شام را كه صاحب ثروت و رياست بودند و غير از سپاهيان شام به حساب مىآمدند تحت الحفظ نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. اينان در حضور ابوالعباس سفاح قسم ياد كردند كه ما براى پيمبر گرامى اسلام قرابت و اهلبيتى كه وارث او باشند جز بنىاميه نمىشناختيم تا شما عهدهدار امر خلافت شديد و زمام امور را به دست گرفتيد.
نه تنها اهلبيت رسول گرامى براى مردم شام ناشناخته بودند، بلكه عدهى زيادى از مردم كوفه نيز از اين امر آنچنان كه بايد آگاهى نداشتند و اهلبيت را به خوبى نمىشناختند. متجاوز از چهل سال بر اثر تبليغات خائنانهى بنىاميه، سب على (ع) در مجالس، معمول بود و گويندگان خودفروخته در منابر به حضرتش دشنام مىگفتند و فرزندان معصوم آن حضرت نيز از اين جسارت و اسائهى ادب مصونيت نداشتند. عمر بن عبدالعزيز كه به مقام خلافت رسيد تصميم گرفت از سب آن حضرت جلوگيرى نمايد. تصميم خود را به موقع اجرا گذارد و به تمام مامورين دولت، در سراسر كشور، دستور داد اين مهم را عملى نمايند و بر اثر اين تصميم، رفته رفته، سب على (ع) در مجامع و منابر متروك گرديد. واقعهى دردناك عاشورا و اسارت امام سجاد (ع) و ساير اهلبيت رسول گرامى در خلال آن چهل سال صورت گرفت.
خطبههاى نافذ امام سجاد و حضرت زينب در نقاط حساس كوفه و شام بخصوص در مسجد اموى و مجلس يزيد مردم را به مقدار قابل ملاحظهاى از حقيقت امر و خيانت آلاميه آگاه نمود و مكر آنان را كه مدعى قرابت نزديك با پيغمبر بودند و خويشتن را وارث بحق پيشواى اسلام مىخواندند آشكار ساخت و بر اثر نشر آن سخنان، سب و دشنام در داخل كوفه و شام تقليل يافت.