سخن امام سجاد (ع) در مسجد شام با حضور يزيد: امام سجاد (ع) قبلا از يزيد خواسته بود كه روز جمعه منبر برود و يزيد پاسخ مثبت داده بود. روز جمعه فرارسيد. مرد منحرفى را امر نمود كه منبر برود، به حضرت على و حضرت حسين عليهماالسلام بدگويى نمايد. او منبر رفت و هر چه خواست در اين باره گفت. سپس امام (ع) استيذان منبر نمود. يزيد كه از وعده‏ ى قبلى خود پشيمان شده بود اجازه نداد. مردم شفاعت نمودند پذيرفته نشد. سپس فرزند يزيد كه سن كمى داشت در مقام تقاضا برآمد و گفت: پدر! اين شخص چه كارى را مى‏تواند با خطبه‏ى خود انجام دهد، اجازه بده. يزيد گفت: اينان وارث علم و فصاحت ‏اند و من مى‏ترسم از سخنرانى او فتنه‏اى به ضرر ما برپا شود. سرانجام اجازه داد و حضرت سجاد (ع) منبر رفت. پس از حمد خداوند و ذكر ازلى و ابدى بودن ذات مقدسش به معرفى خود پرداخت و قسمت اعظم سخنان آن حضرت اين بود كه به حضار بفهماند كسى كه با شما سخن مى‏گويد فرزند حضرت محمد بن عبدالله رسول گرامى اسلام است تا بر مردم آشكار شود كه بنى‏اميه به دروغ خود را اهل‏بيت و وارث پيشواى اسلام خوانده‏اند. امام سجاد (ع) در مقام معرفى خود تنها به اسم نبى‏ اكرم اكتفا نكرد، بلكه بعضى از آيات قرآن شريف را كه در امر معراج نازل شده و همه مى‏دانستند كه مربوط به شخص نبى اسلام است خاطرنشان ساخت و فرمود: انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به الى سدره المنتهى، انا ابن من دنى فتدلى، فكان قاب قوسين او ادنى، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى. خلاصه، پس از ذكر پاره‏اى از مميزات و اوصاف آن حضرت فرمود: انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمه الزهراء. من فرزند حسين قتيل كربلايم، من پسر على مرتضايم، من پسر محمد مصطفايم، من فرزند فاطمه‏ى زهرايم. وقتى سخن امام (ع) به اينجا رسيد صداى شيون و گريه‏ى شديد مردم بلند شد، يزيد احساس فتنه و آشوب كرد، به موذن گفت برخيزد براى نماز اذان بگويد. امام كرسى سخن را ترك نفرمود، وقتى موذن به اسم مبارك رسول اكرم رسيد، امام سجاد عمامه‏ى خود را از سر برداشت و به موذن قسم داد كه ساكت شود. سپس از روى كرسى خطابه متوجه يزيد شد و فرمود: اين محمد جد توست يا جد من است، اگر او را جد خودت بدانى همه مى‏دانند دروغ گفته‏اى، اما اگر او را جد من بدانى از تو مى‏پرسم چرا فرزند او را كشته‏اى و چرا اموال اهل‏بيت را به غارت برده‏اى و چرا خانواده‏ى پيغمبر را اسير گرفته و گرد بلاد گردانده‏اى؟ يزيد اوضاع و احوال را خطرناك ديد و به موذن فرياد زد اقامه‏ى نماز را بگويد. در اين موقع از مردم كلمات خشم‏آلود شنيده مى‏شد و صداهايى همانند لهيب آتش به گوش مى‏رسيد، بعضى نماز خواندند، بعضى نماز نخواندند و متفرق شدند.