📚 بخشی از کتاب شنبه آرام - خاطرات همسر شهید
#فخری_زاده
*️⃣ تنم پر از ترکش حاصل از انفجار وانت بود درد در تمام بدنم موج میزد؛ ولی همه ی حواسم پیش محسن بود محسن را در آغوش گرفته بودم؛ خون از کمرش جاری شده و کف آسفالت پهن شده بود صحنه ی کربلا بود پای برهنه بودم و التماس میکردم کسی به فریاد ما برسد.
حامد اصغری محافظ اصلی ،محسن تیرخورده بود و روی زمین بود. دوروبرم کسی نبود خدایا من با این غربت چه کنم؟
خدایا به غریبی دختر علی، به غریبی من رحم کن ناراحتی قلبی ام که سی سال با من همراه بود تشدید شده بود هر لحظه احساس میکردم الان قلبم از حرکت می ایستد بوی خون و دود و باروت تمام منطقه را برداشته بود احساس عطش میکردم سرم داشت از شدت درد منفجر میشد تنها فریاد میزدم ای دختر علی دستم به دامنت به دادم برس.
هیچ وقت این طور غریبی نکشیده بودم انگار صحنه ی کربلا بود که داشتم در کنار خیمه های نیم سوخته با دختران پابرهنه فریاد می زدم.
#شهيد_محسن_فخري_زاده
🆔
@sahife2