_صبح با نور خورشید که از پنجره به اتاقم می تابید از خواب بیدار شدم و به بدنم یه کشی دادم و نشستم روی تختم نشستم که صدای در به صدا در اومد مهدی بود مهدی:سلام علیکم خانم خانوم ها از خواب بیدار شدید ؟ _بله حالا مهدی بگو ببینم چخ جلسه ای بود که از دیشب برام گفتی ؟ مهدی: برای رفتن به مشهد و راهیان نور ثبت نام‌کردم که در اومدیم _واقعااا چرا پس بهم نگفته بودی خیلیی خوشحالم کردی الانه پاشم حاضر شم مهدی:خوب حالا آروم باش آره پاشو حاضر شو بریم _باشه پاشو برو بیرون لباس هام رو عوض کنم _مهدی:چشم میرن صبحونه بخورن توهم بیا _باشه،از بچیگیم آرزو داشتم برم راهیان نور و مشهد . مشهد قبلاا رفته بودم ولی خوب باز دوست داشتم برم خیلی شوق داشتم سریع یه دست لباس در آوردم از کمد پوشیدم و چادرمم برداشتم و رفتم پایین ،مهدی پاشو دیکه مقدر میخوری _خوبه یه حرفی زدم برات بیا صبحونه رو بخور محمد. و خواهرش آماده شه بریم _عه دوستت خواهرم داره پس باهاش رفیق میشم خوبه ها مهدی:فکر کنم خواهرش رو بشناسی _بشناسم اسمش چیه؟ _نمیدونم اسمش چیه ولی تورو میشناست ، نمیخواستم به زهرا بگم میخواستم سوپرایز شه. داشتم با زهرا حرف میزدم محمد زنگ زد که بیاییم دم در زهرا:بریم مهدی؟ مهدی:آره پاشو بریم _باش چاییم رو روی میز گذاشتم و زود رفتم و کفش هاشو پوشیدم و در خونه رو باز کردم دیدم نرگسه خواهر محمد اونه ،یه سلامی کردم و رفتم پیش نرگس خیلی شوکه شده بودم مهدی:سلام داداش ،سلام خانم مهدوی محمد:سلام ،رفتم به گوش مهدی گفتم انگار خیلی شوکه شدن مهدی:بله ،با حرف محمد خندیدم و سوار ماشین شدیم و رفتیم زهرا:نرگس چرا بهم نگفته بودی خیلی بیشعوری پس همه اون حرف هات دروغ بود که میگفتی من همه چیز رو بهت میگم اصلا قهرم باهات نرگس:داداش بود تو ماموریت بود اصلا چیکار داری که من داداش داشتم یا نه _اگه میگفتی اینقدر شوکه نمی‌شدم تو کتابخونه باهاش خوب رفتار میکردم نرگس:مگه داداش منو دیدی؟ _بله تو کتابخونه و دم در خونمون نرگس:آها مس هم رو دیده بودید ؟ _بله دیده بودم،حالا ولش کن کی قراره بدیم این آقا که هیچی به من نگفت تا امروز صبح نرگس:فردا صبح ایشالا ۱۰ روز اینا میریم _آها باش اصلا به مامان اینا نگفتم امیدوارم قبول کنن مهدی:رسیدیم شما پیاده بشید ماهم جا پارک پیدا کنیم و بیاییم _باشه ، با نرگس پیاده شدیم و داداش محمد هم باهامون اومد وقتی که میخواستم وارد در دانشگاه بشم موتوری کیفم رو زد شوکه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم که جیغ کشیدم و محمد از اونور خیابون پرید و دنبال موتوری دویید نرگس:آروم باش عزیزم محمد کار خودشو بلده _آخه نرگس همه مدارک هام و گوشی و تمام پول هام توش بود نمیدونم چی بگم مهدی:جی شده زهرا، نرگس خانوم محمد کجا رفت محمد:من اینجام ، بفرمایید اینم کیفتون آشنا بودن مهدی چون میگفت نمیزارم یه روز هم آروم نفس بکشی _مهدی شاید سجاد باشه انگار اومده ایران اونم‌که هی می‌خواست ازم انتقام بگیره ادامه دارد...... نویسنده:آیسان بانو کپی:با ذکر نویسنده حلاله