•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
داستان کوتاه
#نارینه
قلم داستانی:
#زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈••
#قسمت_پانزدهم
به دستور ابن زیاد سرهای شهدا در مجلس حاضر شدند.
اولین سری که حاضر کردند سر فرزند سید المرسلین، امام حسین(ع)بود که در ظرفی زرین قرار داشت. ابن زیاد از دیدن سر مبارک خوشحال شد و تبسم کرد و با چوب دستی اش بر دندان های مبارک حضرت می زد و میگفت: او دندانهای نیکویی دارد...
(خدا لعنتش کند)
با دیدن این منظره زَید بن أَرقم و در برخی منابع ( أنس بن مالک) دو صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به وی اعتراض کردند زید ابن ارقم کهن سال و ناتوان در گوشه ای نشسته بود گفت: چوب دستی ات را از این لب های مبارک بردار، قسم به خدایی که جز او معبودی نیست رسول خدا را می دیدم که بوسه می زد بر دهان او، همین محل چوب دستی تورا...
زید این را گفت و سخت گریست.
ابن زیاد گفت: خداوند چشم های تو را بگریاند ای دشمن خدا.
اگر نه این بود که پیری فرتوت شده و عقلت را از دست داده ای دستور میدادم سرت را از تنت جدا کنند.
زید ابن ارقم گفت: حال که کار به اینجا کشید حدیثی از من بشنو که از گفته قبل بر تو ناگوارتر آید وآن حدیث این است:
روزی رسول خدا(ص)را دیدم که حسن وحسین را در بر زانوی چپ راستشان نشانده و دست مبارک بر فرق همایون ایشان نهاده و می فرمود: خدایا! من ،این دو و پدرشان را به تو می سپارم تا از هر مکروهی محفوظ باشند...!
ای پسر زیاد بگو با این امانت و ودیعه ی رسول خدا چه کار کردی؟! سپس فریاد زد:
ای مردم! پسر فاطمه را کشتید...
حضرت زینب سلام الله علیه، به طور ناشناس کناری نشسته و زنان در اطراف حضرتش قرار گرفته بودند، ابن زیاد گفت:
این زن کیست؟
کسی جواب نداد..دفعه ی دوم وسوم پرسید:این زن کیست؟!
بعضی از خدمت گزاران گفتند: او زینب،دختر علی ابن ابی طالب است.
ابن زیاد خطاب به حضرت زینب(س)گفت: شکر خدایی را که شما را رسوا کرد و کشت و دروغ شما را آشکار کرد.
زینب (س)فرمود: سپاس وستایش خداوند را که پیغمبر خود را بزرگ داشت و از هر پلیدی به بهترین شکل پاک فرمود. فقط تبهکار، رسوا، و نابکار دروغش آشکار می شود و او هم کسی غیر از ما است.
ابن زیاد لعنه الله گفت: کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟
حضرت فرمود:جز لطف و زیبایی چیزی ندیدم..
(ما رأيت الا جمیلا )
ایشان جمعی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر فرموده بود و نصیب شان شد، در حالی که خداوند تو و ایشان را گرد هم خواهد آورد و آن ها با برهان و دلیل شکایت از تو، نزد او خواهند برد و تو وضع خطرناکی خواهی داشت پس برای خدا جوابی آماده کن.
چه جوابی داری؟! ببین در آن هنگام پیروزی از آن کیست، ای پسر مرجانه!
وقتی سخن به اینجا رسید ابن زیاد سخت غضبناک شد و تصمیم گرفت حضرت را به شهادت برساند.
عمر و بن حریث که در مجلس حاضر بود و به فراست، چنین مطلبی را درک کرد به همین خاطر به ابن زیاد گفت: او زن است و زن به چیزی از گفته هایش مواخذه نمی شود. می خواست خطر را از حضرت دور کند.
بالاخره ابن زیاد را از این اندیشه باز داشت. ابن زیاد دوباره خطاب به حضرت زینب گفت:خدا انتقام ما را از حسین سرکش تو و افراد نا فرمان و متجاوز از خاندان تو گرفت...
زینب(س) وقتی این کلمات را شنید، فرمود
" حضرت سلامالله علیها فرمودند: «به خدا قسم بزرگ ما را کشتی، نهال ما را قطع کردی و ریشه من را درآوردی. اگر این کار مایه شفای توست، همانا شفا یافتهای.»
ابن زیاد که جوابی در برابر سخنان گهربار و شجاعانه حضرت زینب سلامالله علیها نداشت، با حالتی خشمگین دوباره گستاخی کرد و ضعف ابدی خود در مقابل خاندان امام علی علیه السلام را نشان داد و گفت: «این هم مثل پدرش علی علیه السلام سخنپرداز است. به جان خودم پدرت هم شاعر بود و سخن به سجع میگفت.»
حضرت فرمود: " ای پسر زیاد! قافیه پردازی من امری معمولی است، من از کسی در شگفتم که آرزوی کشتن پیشوایان خود را دارد در صورتی که می داند خدا در آخرت از او انتقام خواهد گرفت...
در این حال دختر امیرالمومنین علی علیه السلام ام کلثوم، ابن زیاد را مخاطب قرار داد و فرمود: ای پسر زیاد ! تو از کشتن حسین خوشحالی در حالی که رسول خدا از دیدن وی خوشحال می شد، او را می بوسید. او و برادرش را بر دوش خویش حمل می کرد، پس خود را برای پاسخ در فردا (قیامت)آماده کن...
این بار ابن زیاد با اشاره به حضرت زین العابدين امام سجاد علیه السلام، گفت: این پسرکیست؟
گفتند: او علی بن الحسین است.
👇👇👇👇