پدر شهید طاهری میگفت: میخواستم خانه را برای هیئت آماده کنیم . خسته بودم . دراز کشیدم و خوابیدم . بلافاصله پسرم به خوابم آمد . گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و... من مانده ام با این همه کار . راستی امشب اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر جان . امشب نیستم . بعد نام یکی از همسایگان محله قدیم ما را برد و گفت: امشب شب اول قبر فلانی است . او حقی گردن من دارد . باید بروم به او سر بزنم و کنارش باشم . گفتم: این شخصی که میگویی از اراذل و ... بود . او چه حقی گردن تو دارد؟! گفت: روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود . مردم همراه پیکر من به سمت خانه آمدند . این بنده خدا یک شلنگ آب از خانه اش بیرون انداخت و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان من آب داد . او همینقدر گردن من حق دارد . پدر شهید میگفت از خواب بیدار شدم و سریع به محله قبلی رفتم . درست بود . حجله زده بودند و همان شخصی که پسرم گفته بود آن روز تشییع شده بود . برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند . 🌷شهید حسن طاهری🌷 یاد شهدا با