! 🌷در یکی از عملیات ها که گردان رزمندگان هرمزگانی شرکت داشت زخمی شدم. فک و صورتم جراحت برداشته بود و قادر به صحبت کردن نبودم. از طرفی چون پوست سبزه و هیکل درشتی داشتم؛ پرسنل بیمارستان صحرایی تصور می کردند اسیر عراقی هستم و درست و حسابی تحویلم نمی گرفتند! 🌷بعضی از پرستارها چنان نگاه شماتت باری به من می کردند که نفس در سینه ام حبس می شد. خلاصه از این وضع به تنگ آمده بودم دست آخر با اشاره زیاد قلم و کاغذی برایم آوردند با عجله نوشتم؛ به پیر به پیغمبر من ایرانی ام اهل استان هرمزگان و جمعی فلان گردان هستم !! راوی: رزمنده عبدالوهاب خرمی