... شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است: منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست برُّ و بر نگاهم می کرد به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم این گنجشک گرسنه است بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم نخورد یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من برو خمپاره می خوری ها، پرید چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد پريد و رفت چندلحظه بعد،باز دوباره برگشت همان نقطه نشست پریدم داخل سنگر،گفتم:بچه ها سرنیزه یکی بیلچه آورد یکی باسرنیزه زدیم به زمین،چند لحظه بعد پوتینی پیدا شد بیشتر کندیم... بعثیهای ملعون، ۴۸ شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.