🌷شهید محمد علی رجایی🌷 💠عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست @salambarebrahimm شخصی برای ما تعریف میکرد: سال 1346 ، در چهارراه گلوبندک ، یک وانت گرفته بودم که با آن مقداری مواد خوراکی مثل برنج و روغن و قند و شکر و نیز مقداری پوشاک و لباس ببرم برای برخی از مستمندان که می شناختم . منتظر کسی بودم که بیاید و کمک کند آن جنس ها را بار بزنیم و تیز تا مقصد بامن بیاید و در توزیع آن ها کمک کند. از دور ، چشمم به آقایی افتاد که بسیار متین و مودب بود و با صلابت خاصی راه می رفت . جلو رفتم و خواهش کردم دراین کار به من کمک کند. ایشان هم با چهره ای گشاد و متبسم پذیرفت. جنس ها را داخل وانت ریختیم و چون جلوی ماشین جایی برای نشستن نبود ، خودش عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست تا به مقصد رسیدیم و جنس ها را بین فقرا و مستمندان تقسیم کردیم. سال ها گذشت ، روزی به تلویزیون نگاه می کردم که دیدم نخست وزیر دارد مصاحبه می کند ، تا چشمم به تصویر نخست وزیر افتاد، احساس کردم این چهره برایم آشناست . قدری که فکر کردم ، یک دفعه متوجه شدم نخست وزیر همان جوان متواضع و بی آلایشی است که آن روز روی اتاق وانت سوار شد و به من کمک کرد و من می خواستم در ازای کمکی که کرده بود ، به او دستمزدی بدهم که قبول نکرد و گفت : من برای رضای خدا این کار را کرده ام ، نه برای پول . 📚 برگرفته از کتاب بادیه فروش