...از آنجا گذر کردیم. ناگهان چیز عجیبی به چشمم خورد چیزی شبیه یک قفس بزرگ در لابه لای باغ های بهشتی که شخصی در آن زندانی بود! من گفتم: مادر این چیست؟! زندان در این باغچه می کند؟! مادر گفت: این شخص در دنیا آدم خوبی بود و لایق بهشت است، اما یک بار به ناحق آبروی شخصی را در میان جمع برد. او را اینطور نگهداری می کنند تا آن شخص به اینجا بیاید و او را حلال کند. من و مادرم غرق تماشای نعمت های بهشتی بودیم که ناگهان مادرم دستی روی شانه ام گذاشت و گفت: پسرم دیگر وقت خداحافظی است. هنوز وقت تو نرسیده که به اینجا بیایی. اشک در چشمانم جمع شد گفتم بگذار پیشت بمانم. مادر لبخند زد و آن لبخند آخرین لحظه از حضور من در بهشت مادرم بود...💔 📚 تقاص ، تجربه های زندگی پس از مرگ مرتبط با 😉